معنی پایتخت فدرال

حل جدول

پایتخت فدرال

واشنگتن


فدرال

حکومت اتحادیه ای


پایتخت

تختگاه

ترکی به فارسی

فدرال

فدرال

لغت نامه دهخدا

فدرال

فدرال. [ف ِ دِ] (فرانسوی، ص) مؤتلف. (وبستر). هم عهد. متحد. (حییم). || حکومتی که از چند بخش کشوری تشکیل گردد و این قسمتها از یک دولت مرکزی متابعت کنند. || پیمانی. (حییم). || اتحادی. (حییم).


پاکت فدرال

پاکت فدرال. [ف ِ دِ] (فرانسوی، اِ مرکب) قانون اساسی سویس.


پایتخت

پایتخت. [ت َ] (اِ مرکب) پاتخت. شهری که پادشاه در آن سکونت دارد و بعربی دارالسلطنه گویند. (غیاث اللغات). قُطب. حاکم نشین. کرسی. کرسی مملکتی.دارالملک. پادشائی. حضرت. واسطه. قاعده (تبریز قاعده آذربیجان است). قاعده ٔ ملک. عاصمه. قصبه. مستقر. مقر. مستقر ملک. نشست. نشست گاه. تختگاه. ام البلاد. سریر. سریرگاه. دارالاماره. دارالمملکه. دار مملکت: ثم عبدالعزیزبن موسی بن نصیر و سریره اشبیله. ثم ایوب بن حبیب اللحمی و سریره قرطبه. (نفخ الطیب ج 1 ص 140).

فرهنگ معین

فدرال

(فِ دِ) [فر.] (ص.) نوعی حکومت مرکب از دولت های مستقل ایالتی و یک دولت مرکزی که توسط مردم همه ایالت ها انتخاب می شود.


پایتخت

(تَ) (اِمر.) شهری که محل مقر حکومت باشد.

فرهنگ عمید

فدرال

ویژگی حکومتی که به‌صورت اتحادیه‌ای از ایالات‌ خودگردان اداره می‌شود،

فرهنگ فارسی هوشیار

فدرال

حکومتی که از چند بخش کشوری تشکیل گردد و این قسمتها از یک دولت مرکزی متابعت کنند

فارسی به آلمانی

فدرال

Bundes- [adjective]

فارسی به عربی

دولت فدرال

دوله اِتحادیه


حکومت فدرال

الإداره المَرکزیه


پایتخت

راسمال

معادل ابجد

پایتخت فدرال

1728

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری